حنانه سادات مامان و باباحنانه سادات مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
سیدمرتضی مامان وباباسیدمرتضی مامان وبابا، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره
حورا ساداتحورا سادات، تا این لحظه: 3 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

حنای زندگی

سفر شمال تابستونی

  ۱شهریور:امروز صبح ازنهران به سمت شمال حرکت کردیم تا تو دختر جیگر بری کنار دریا برای اولین بار اول جاده قزوین رشت، خیار چنبر رو امتحان کردی :-))) حیف تونلهای اتوبان شمال رو ندیدی تو خواب ناز بسر میبری برای اولین بار کنار دریا در شهر کیاشهر اومدی که بیشترش رو خواب بودی:-)  ۲شهریور:امروز رفتی کنار دریای انزلی و دستت رو به آب دریا رسوندی:-)) عصر هم توی آستارا دستی به آب دریا زدی و باهم قایق سواری بابا رو تماشا کردیم :-)) امشب هم توی جاده زیبای گردنه حیران بسمت اردبیل حرکت کردیم که تو اکثر مسیر رو تو ماشین خواب بودی! بعد از یه شام خوشمزه سه نفری با بابا تو چلوکبابی اردبیل نیمه شبانه به سمت سرعین حرکت کردیم :-) ۴شهریور:ا...
29 مرداد 1393

تولدت مبارک عروسک مامان

  ۲۶مرداد:چه چیزی می تونه شیرین تر  قشنگ تر و رویایی تر از  تولد یه دختر کوچولو باشه كه یک ساله می شه یک سال پر از خنده و شادی گذشت  یک سال پر از نگرانی های مادرانه و پدرانه گذشت  برای ما باورش سخت است اما شاهزاده کوچولوی ما یک ساله شد ۲۷مرداد: امروز نوبت واکسن یکسالگیت بود که بعد از تموم شدن واکسن یه گریه ملوس کوتاه کردی، با قد ۷۹سانت و وزن ۹کیلوگرم! تقلید صدای خنده و کلاغ پر گفتنت دل همه رو برد  ۲۸مرداد: یاد گرفتی در کابینتای پایینی رو باز کنی بری روش وایستی و وسایلشو بریزی بیرون با بابا رفتیم وسایل مراسم تولدتو خریدیم ۲۹مرداد: در ورودی رو باز و بسته میکنی و به ورودی راهرو علاقه مند شدی:-)...
26 مرداد 1393

در آستانه تولد یکسالگی

  ۱۳مرداد: تو راه برگشت تو مسجد با یه دختر بچه خداحافظی کردی و دست تکون دادی فدات شم:-) ۱۵مرداد:امروز ۹شوال یک سال قمری از عمر نازنینت سپری شد. مامانی اینا رو دعوت کردیم خونمون شام. کیک اوردن و جشن های تولدت آغاز شد ۱۸مرداد: صبح رو تخت خوابیدی یهو شروع میکنی مامان و ناز میکنی قربونت بشم دندون چهارمت هم نیش پایین دراومد بسلامتی ۱۹مردا: با گریه قدبلندی میکنی دستت رو برسونی به دکمه های تلویزیون برات یه میز عسلی گذاشتم زیر پات تا به هدفت رسیدی کلی ذوق زده جلو تلویزیون مشغول بازی با کلیداش شدی ۲۰مرداد: الهی فدات بشم همراه من کلاغ پر میگی با صدای نازت بعدش شروع به دست زدن میکنی ۲۱مردا: پنجمین دندون مرواریدت از بالا نیش زد عروسک ک...
25 مرداد 1393

سفر مشهد تابستانه

  ۲۳تیر:کنترل وگوشی تلفن رو میگیری دم گوشت مثلا حرف میزنی بعدش میگیری جلوی تلویزیون که کانال عوض کنی فدات بشم:-)) ۲۵تیر:امروز صبح فاصله ماشین تا خونه مامانی حالت بد شد و کلی استفراغ کردی! دیگه کامل یاد گرفتی از مبل رفتی بالا تا به اوپن برسی ۲۶تیر:فرشته من امروز یازده ماهه شدی!:-) بخاطر تعطیلی غیرمترقبه امروز بخاطر آلودگی هوا، چکاپ نتونستم ببرمت :-( ۲۹تیر: اومدیم مشهد برای بار دوم سوار هواپیما شدی و کلی وروجکتر جیگر بعداز یه ذره غریبگی باهمه صمیمی شدی و دلبری میکنی! خیلی خوب غذاهای مامانجونو میخوری! ۱مرداد: هرشب قبل از سحری باهم میریم حرم امام رضا و جوجه کوچولوی من همشو خوابی :-* ۲مرداد:امشب افطار با خاله جانها رفتیم پارک م...
25 مرداد 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به حنای زندگی می باشد